وبلاگی برای طرفداران مجموعه ی دیابلو

دیابلو داستانی است ساخته و پرداخته توسط بلیزارد که هم اکنون در دنیا بسیار محبوب و شناخته شده است. نبرد فرشتگان و شیاطین که به دنیای انسان ها راه می یابد. دیابلو قطعن گستردگی و عظمت وارکرفت را ندارد اما ژرفایش به همان نسبت بیشتر است و به مراتب پیچیده تر و رمزآلود تر از بسیاری داستان های حماسی است.

آنچه دیابلو را در میان آثار فانتزی برجسته میکند ترکیب بی نقص حماسه و وحشت است، دو ژانر فانتزی حماسی و وحشت با ظرافت تمام در این مجموعه بایکدیگر درآمیخته شدند.

این وبلاگ جهت آشنایی هر چه بیشتر فانتزی دوستان با دیابلو راه اندازی شده و امیدواریم در صورت استقبال گسترده، منجر به راه اندازی وبگاه طرفداران دیابلو شود.

بایگانی
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایناریوس» ثبت شده است

۰۷
مرداد

داستان دیابلو مدت ها پیش از اینکه شیطانی به نام دیابلو وجود داشته باشد و حتی قبل از آنکه دنیا پدید آید، شروع می شود. افسانه ها می گویند پیش از این که دنیاها به وجود بیایند، موجودی به نام آنو (Anu) وجود داشت. یک مروارید کامل و بی نقص که همه چیز بود: سیمایی از تمام خوبی ها و بدی ها، تاریکی و روشنایی، زندگی و مرگ.

آنو کامل بود؛ اما عاری از کاستی نبود. او تصمیم گرفت نقص ها و بدی ها را از خود دور کند و تمام نقاط منفی و ضعف اش را از خود بیرون راند تا بی نقص شود. اما این اشتباه بزرگی بود که هزینه ی سنگینی را به او تحمیل کرد.

کاستی ها، تاریکی ها و بدی هایی که آنو از خود دور کرد، جمع شدند تا به موجودی که نماد کامل و مطلق شرارت و تاریکی بود تبدیل شوند و به این ترتیب قهرمان شر و تاریکی پدید آمد: اژدهای هفت سر قدرتمندی به نام تاتامت (Thatamet).

این دو هزاران سال درون مروارید با هم مبارزه کردند: مبارزه ای که در ظاهر نبرد نهایی میان خیر مطلق و شر مطلق بود، اما در پایان به نابودی هر دو منجر شد. با نابودی آن دو، جهان و هر آنچه در آن است به وجود آمد. آنو به طاق شیشه ای تبدیل شد و از آن بهشت و هر چه در آن است به وجود آمد. تاتامت به دنیای تاریکی و جهنم تبدیل شد و از 7 سر آن، 7 شیطان بزرگ به وجود آمدند.

سه سر اصلی به سه شیطان اعظم مفیستو، بیل و دیابلو تبدیل شد و چهار سر دیگر به چهار شیطان کوچک­تر آزمودن، بلیال، آنداریل و دوریل.

در میان این دو دنیا، پاندمونیوم (Pandemonium) پدید آمد: جایی که سال ها محل درگیری نیروهای بهشت و جهنم بر سر تصرف سنگ دنیا (WorldStone) (مشهور به چشم آنو) بود؛ سنگ جادویی عظیم و قدرتمندی که می توانست دنیاهای جدید به وجود بیاورد. یکی از فرشتگان به نام ایناریوس که از جنگ بی پایان خسته شده بود، همراه با چند فرشته دیگر از بهشت خارج شد تا با استفاده از سنگ دنیا، دنیایی جدید و به دور از درگیری خلق کند. او همراه با شیاطینی که دیدگاهی مشابه داشتند و توسط لیلیث (دختر مفیستو) هدایت می شدند دنیای جدید به نام سنچوری (Sanctuary) (پناهگاه) را بنا کرد. ایناریوس، لیلیث و بسیاری از شیاطین و فرشتگان دیگر عاشق هم شدند و حاصل عشق آنها فرزندانی بود به نام نفالم (Nephalem). نژاد قدرتمند جدیدی که نه فرشته بود و نه شیطان. بلکه ویژگی ها و توانایی های همه را یکجا داشت و همان انسان بود.


ایناریوس و لیلیث



نفالم ها


ایناریوس که از توانایی های این نژاد ترسیده بود ابتدا می خواست آنها را نابود کند؛ اما پس از درگیری با لیلیث او را به «عدم» تبعید کرد و سنگ دنیا را جادو کرد تا هم دنیای سنچوری و ساکنان آن را از بهشت و جهنم مخفی نگاه دارد و هم قدرت نژاد جدید را محدود کند و با هر نسل، توانایی های آنها را کمتر و کمتر کند تا تهدیدی برای بهشت و جهنم نباشد. هزاران سال بعد لیلیث از «عدم» رهایی یافت و سنگ دنیا را جادو کرد تا قدرت های انسان ها را به آنها بازگرداند لیلیث قهرمان قدرتمندی به نام اولدیسین (Uldyssian) را فریب داد تا بر علیه بهشت و جهنم جنگ کند. در حالی که نیروهای بهشت برای نابودی انسان ها وارد سنچوری شده بودند، اولدیسین فهمید شورشی که بر پا کرده باعث نابودی نسل انسان خواهد شد. او در آخرین لحظه خود را فدا کرد تا فرشتگان و شیاطین را از دنیای انسان ها بیرون بفرستد و هم نوعانش را نجات دهد. این عمل شجاعانه باعث شد که فرشتگان از تصمیم خود برای نابودی انسان منصرف شوند و با جهنم توافق کردند سرنوشت نسل بشر را بر عهده خودشان قرار دهند تا روزی سرانجام بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنند. ایناریوس هم به مفیستو تحویل داده شد تا در اعماق جهنم تا ابد شکنجه شود.


اولدیسین


شیاطین کوچکتر مثل آزمودن و بلیال و بقیه شیاطین جهنم این صلح را نپذیرفتند؛ شورش کردند و سه شیطان اعظم را پس از یک نبرد بسیار سخت و طولانی به سنچوری تبعید کردند. (بعدها می فهمیم این تبعید که تبعید تاریک (Dark Exile) نامیده می شود، بخشی از یک توطئه ی بزرگ بود). سه شیطان بزرگ با اینکه ضعیف شده بودند اما همچنان وحشت، نفرت و نابودی را در میان انسان ها رواج دادند و روح انسان ها را آلوده کردند. یکی از فرشتگان بزرگ به نام تیرا ال (Tyrael) سه قطعه سنگ از سنگ دنیا جدا کرد و با آن سه سنگ روان (Soulston) درست کرد تا روح شیاطین را در آن زندانی کنند و چون خود نمی خواست مستقیمآ در مبارزه بین انسان ها و شیاطین درگیر شود، گروه زبده ای از انسان ها به نام هورادریم (Horadrim) را آموزش داد تا سه شیطان را گرفته و روح آن ها را در سنگ ها اسیر کنند. مفیستو قبل از همه اسیر شد؛ سنگ روان بیل هنگام اسارت ترک برداشت و رهبر هورادریم به نام تال راشا خود را فدا کرد تا سنگ روان او را درون قلبش نگه داری کند و از خروجش جلوگیری کند. اما بیل به سرعت وجود او را تسخیر کرد و به هر آنچه او می دانست پی برد. دیابلو هم پس از اسارت در اعماق قبرها و هزارتوهای چند طبقه دفن شد؛ یک کلیسا روی آن ساخته شد و بعدها شهری به نام تریسترم در اطراف آن بنا گردید.


سنگ روان سیاه